زل زده به دیوار , اروم میرم کنارش میشینم
بدون اینکه برگرده نگام کنه میگه ادما غیر قابل پیش بینی شدن , نمیشه شناختشون
میگم قدیما میشد , از تو فیلما یاد گرفته بودم
به ساکت زل زدنش ادامه میده
میگم میدونی اسون ترین تبدیل به واقعیت بود , اخه نمیشد صبح کوله ات و اماده کنی , دوچرخه ات و برداری و بری وسط جنگل و با سنجابا بلوط بازی کنی که
ولی میشد رو صندلی اتوبوس خیره بشی به ادما و جای تک تکشون زندگی کنی و فکر کنی
بعده ها وسط تصویر سازی تعریفا بد جور بدردم خورد این بازی
شده بودم پیر پیشگوی مدرسه , راه کار دادنام طرفدار پیدا کرده بود
چند وقت بعدش که بازی و پیشرفته تر کردم دنبال سوژه تو حرفای داداشم بودم اخه میدونی که این پسرا چقدر ادمای نگو این , شد پروژه بلند مدت
میخندم
برمیگرده نگام میکنه میگه خب؟
میگم به جمالت , اخم میکنه این بار
ادامه میدم :چند وقتی طول کشید تا جالب ترین و صد البته پر گو ترین تعریف ها رو شخصیت سازی کنم و فکر کنم و حدس بزنم , یه روز درومدم بهش گفتم به نظرت طرف فلان منظور و نداره , خندید بهم , که خل شدی
ولی چند روز بعدش گفت دست مریزاد دختر خوشم اومد ندیده و نشناخته خوب فهمیدی
حالا هم که رسیدم به غول سبز بازی بچگی هام ربع ساعت دارم فکر میکنم که دلم قیفی توت فرنگی میخواد یا شکلاتی .
این بار نگام میکنه و بلند میزنه زیر خنده , میگه نه دیگه مطمئن شدم خلی
درباره این سایت